در این پست، نخست، مطلبی را که خانم آزاد(دانشجوی ایرانی مقیم خارج) فرستاده است، با قدری تلخیص از نظر میگذرانیم و سپس پاسخ مختصری را که اینجانب به مطلب نامبرده دادهام. اما مطلب ارسالی خانم آزاد در مورد نظرات مدیر وبلاگ در خصوص امر اجتماعی بودن یا فردی بودن دین و فراتر از آن بحث همیشگی جدایی دین از سیاست چند مطلب در زیر ارائه می گردد: سکولاریسم (به انگلیسی: Secularism ) به صورت کلی به مفهوم ممانعت از دخالت دین در تمامی امور عمومی جامعه است. این تفکر به صورت کلی ریشه در عصر روشنگری در اروپا دارد. ارزشهایی مانند جدایی دین از سیاست، جدایی کلیسا و حکومت در آمریکا، و لائیسیته در فرانسه بر پایه سکولاریسم بنا شدهاند. واژه سکولاریسم برای اولین بار توسط نویسنده? بریتانیایی، جورج هالی اوک در سال 1846 استفاده شد. او ایده جدایی اجتماع از دین را بدون تلاش برای انتقاد عقاید دینی مطرح کرد. به نظر او سکولاریسم برهانی علیه مسیحیت محسوب نمیشد، بلکه مستقل بود. دانستنیهای سکولار به طور روشن در همین زندگی پیدا میشوند و میتوانند در همین زندگی آزمون شوند. فلسفه سکولاریسم بر این پایه بنا شده است که زندگی با در نظر گرفتن ارزشها پسندیدهاست و دنیا را با استفاده از دلیل و منطق و فکر و استدلال، بدون استفاده از تعاریفی مانند خدا یا خدایان و یا هر نیروی ماورای طبیعی دیگری، بهتر میتوان توضیح داد. در حکومت معنی سکولاریسم، عدم دخالت باورهای مذهبی در امر حکومت و برتری دادن اصول حقوق بشر بر سایر ارزشهای متصور هر گروه و دستهای است. در مفاهیم جامعهشناسی، سکولاریسم به هر موقعیتی که در آن، جامعه مفاهیم مذهبی را در تصمیمگیریهای خود کمتر دخالت دهد، اطلاق میگردد. واژه سکولاریسم نخست در میانه قرن نوزدهم در زبان انگلیسی به کار رفته است و در کاربرد نخستین آن، بر آموزهای دلالت میکرد که مطابق آن اخلاقیات باید مبتنی بر ملاحظات اخلاقی و معطوف به سعادت دنیوی انسان باشد، و ملاحظات مربوط به خدا و حیات اخروی را باید کنار نهاد. بعداً، سکولاریسم را به این معنای گسترده تر به کار بردند که مؤسسات عمومی، به ویژه آموزش عمومی، باید سکولار باشد و نه دینی. در قرن بیستم، این واژه معنای وسیعتری یافت که از معانی قدیم و جدید واژه سکولار نشأت گرفته بود. امروزه آن را اغلب همراه با جدایی نهادهای دینی و دولتی به کار میبرند. یک پیامد عملی سکولاریزاسیون، جدایی کلیسا و دولت است. در حقیقت این پیامد چنان یادآور سکولاریزاسیون است که اغلب این دو را یک پدیده می شمارند، و اغلب به جای سکولاریزاسیون از جدایی کلیسا و دولت سخن میگویند. جدا شدن نهاد دین و دولت در طی سکولاریزاسیون بدین معناست که مؤسسات خاص سیاسی – که به درجات مختلف تحت کنترل دولت هستند- از سیطره مستقیم یا غیر مستقیم دین رها میشوند. این بدان معنا نیست که پس از سکولاریزاسیون نهادهای دینی دیگر نمیتوانند در مورد مسائل عمومی و سیاسی حرفی بزنند؛ بلکه بدین معناست که دیدگاههای نهادهای دینی دیگر نباید بر جامعه تحمیل شوند یا مبنای سیاستگذاری های عمومی قرار گیرند. در عمل، دولت باید تا حد امکان نسبت به عقاید گوناگون و متفاوت دینی بیطرف بماند؛ نه مانع آنها باشد و نه مجری خواستههایشان. روابط بین دین و سیاست امروزه دارای اقسام و طیف گستردهای در میان حکومتهای جهان است. از یک سو در برخی کشورها همانند ترکیه و فرانسه، جدایی دین از سیاست تا حدی پیش رفتهاست که از ورود دین و مذهب در دولت به شدت حراست میگردد و از سوی دیگر، در بسیاری کشورها همانند ایران قوانین و زمامداری کشور بر اساس شریعت و قوانین اسلام پایه گذاری گردیدهاست و البته در بسیاری از کشورها همانند آمریکا، کمابیش حد واسطی بین این دو دیدگاه به چشم میخورد. پیوند دین و سیاست در ایران پیشینهای کهن دارد. در زمان هخامنشیان، کورش بزرگ خود را صاحب فر، و حکومت خویش را از اینرو منشا یافته ازاهورا مزدا میدانست. در دوران صفوی نیز، شاه هم رئیس دولت و هم رهبر دینی بود. در دوره مشروطیت، قانون اساسی مشروطه به سال 1906 نیز سلطنت را «موهبتی خدادادی» دانست و در زمان حکومت پهلوی مقام شاهنشاه «سایه خدا بر روی زمین» نامیده میشد. اما حکومت توسط مقام روحانیت چنان که در ایران امروز دیده میشود، پدیده? تازهای است که تا پیش از این در تاریخ اسلام پیشینه نداشتهاست، چه در عالم تسنن، چه در عالم تشیع. آیت الله خمینی که از مخالفین سرسخت جدایی دین از سیاست در تاریخ نوین بود، در طول عمرش و به ویژه در سالهای پایانی از نظریه جدایی دین از سیاست به عنوان «اسلام آمریکایی» نام میبرد تا جاییکه در مورد دخالت نکردن دین در سیاست اظهار داشت: «اسلام آمریکایی این بود که ملاها باید بروند درسشان را بخوانند، چه کار دارند با سیاست... امر حکومت با قیصر است. به ما چه ربطی دارد». و در دیدار با نمایندگان مجلس شورای اسلامی در جماران در ششم خرداد 1360 همچنین گفت: «این را بدانید که تنها روحانیت میتواند در این مملکت کارها را از پیش ببرد. فکر نکنید که بخواهید کنار بگذارید روحانیت را». جداییناپذیر بودن دین از سیاست در حقیقت از ارکان کنونی نظام حاکم بر ایران است. امروزه، از میان 192 عضو سازمان ملل متحد، ایران تنها کشوری در جهان است که اساس آن بر مبنای دینسالاری است. ولی آیا ایران در طی سی سال گذشته توانسته با این اساس دین سالاری، تجربه ای موفق از حکومت داری و نگرشی نوین در امر حکومت داری و مردم داری به دنیا ارائه بدهد تا الگویی برای پیروی کردن و پیاده سازی برای دیگر کشورها باشد؟ در صورت مثبت یا منفی بودن جواب به این سؤال لطفاً مثال عملی ارائه گردد. امیدوارم خوانندگان این پست در زمینه ارتباط یا جدایی دین از سیاست که مدیریت وبلاگ آن را آغاز نموده با توجه به تعاریف ارائه شده در بالا و تجربه های عملی موجود در ایران که نظامی دین سالار داشته و موافق عدم جدایی دین از دولت و سیاست است، نظرات مفیدی ارائه دهند . و اما پاسخ مختصر اینجانب ضمن تشکر از مطلب ارسالی خانم آزاد چند نکته ذیل را در پاسخ ذکر میکنم: 1. نهاد دین و روحانیت که سکولاریسم بر جدایی آن از نهاد دولت و سیاست میکند، ذاتاً مفسدهای ایجاد نمیکند که لازم باشد، آن را کنار بزنیم؛ علاوه بر این که نوعاً افراد مذهبی و روحانی از سایر طبقات اجتماعی به ارزشهای انسانی و اخلاقی پایبندترند و به طور طبیعی قرار گرفتن چنین افرادی در مناصب دولتی و سیاسی به سلامت فعالیتهای سیاسی و حکومتی کمک خواهد کرد. 2. اگر تأکید سکولاریسم بر جدایی نهاد دین و روحانیت این است که روحانیان و متولیان دین با روی کار آمدن از دین استفاده ابزاری می کنند و جلو رشد علمی و صنعتی و آزادی های مشروع افراد جامعه را میگیرند و به حقوق آنان تعددی می کنند، باید گفت، استفاده ابزاری ربطی به دین و روحانیت ندارد؛ بلکه به افرادی مربوط است که پایبند ارزشهای اخلاقی و انسانی نیستند و منافع دنیوی خود را دنبال میکنند. اینان اگر از مقولاتی دینی استفاده ابزاری نکنند، از مقولات دیگری مثل دموکراسی و حقوق بشر و آزادی استفاده ابزاری خواهند کرد. 3. اگر در سکولاریسم سخن از این است که ذات آموزههای دینی با رشد علمی و صنعتی و حقوق بشر و آزادیهای اساسی و سایر ارزشهای انسانی و عقلانی سازگاری ندارد و به همین رو باید اساساً دین کنار نهاده شود، باید گفت: این ناسازگاری مربوط به دینی است که تحریف شده باشد یا مفسران آن نتوانند، آموزههای دینی را با مقتضیات عصری سازگار کنند و تفسیر عقلانی و انسانی از آموزههای دینی به دست دهند. اگر چنین مشکلی در دینی یا مفسران دینی باشد، باید در صدد حل کردن این مشکل بر آمد؛ نه این که دین را به کلی کنار نهیم و خود را از مواهب دین که تعمیق ارزشهای اخلاقی و انسانی است، محروم سازیم. 4. اگر سخن سکولاریسم این است که در نظام دینسالار، رهبران دینی در اموری از حکومت که در صلاحیت آنان نیست، دخالت میکنند و نسبت به دخالتهای خود نیز هرگز پاسخگو نیستند و امکان انتقاد و بازرسی از نهاد زیر نظر آنان وجود ندارد و از این رهگذر سوء استفادههایی صورت میگیرد، باید گفت: این نیز به ذات دین و روحانیت بر نمیگردد. در هر نظامی ممکن است، افراد صاحب قدرت، در اموری که در صلاحیت آنان نیست، دخالت کنند و پاسخگوی دخالت خود نباشند. باز راهکار اصلاح این نابسامانی کنار زدن نهاد دین و روحانیت نیست؛ بلکه باید از طرق مناسب و معقولی جلوی این دخالتها را گرفت. 5. وجه تمایز نظام دینسالار با نظام سکولار این است که در نظام دین سالار افراد پاکتر و اخلاقیتری در مناصب حکومتی و دولتی قرار میگیرند و ارزشهای اخلاقی و انسانی بیشتر ترویج و توسعه مییابد و البته از این رهگذر رفاه اجتماعی و رشد علمی و صنعتی و رعایت حقوق بشر بیشتر مورد تأکید واقع میشود. حال این که نظام دینسالار ما در این مقولات نسبت به سایر نظامها چقدر برتری داشتهاست، در این مختصر امکان بررسی ندارد. منتها شاید پاسخ به سؤال اساسی ذیل بتواند، تا حدودی دورنمای پاسخ را روشن سازد: آیا اگر صاحب منصبان حکومتی کشور ما در این سی سال، افرادی بیدین و بیاعتنا به خدا و قیامت و سیره انبیاء و صلحا بودند، چه دستاوردهایی میتوانسته داشته باشند که صاحب منصبان مذهبی و روحانی از دستیابی به آنها بازماندهاند؟ دیگر لینکهای مرتبط: خصوصی سازی دین در بوته نقد عاشقانه و عاقلان بودن دین حقوق زنان در اسلام ثبات یا تغییر در احکام عربی اسلام |
نويسنده: قلبی خواهان عشق |
(سه شنبه 87 آذر 19 ساعت 3:40 عصر) |
اینجا سرای قلبی خواهان عشق الهی است. او میخواهد به گرد خانه عشق الهی طواف کند. از گناه و ستیزهجویی بپرهیزد و عطر محبت و مدارا و وحدت و اخلاص بیافشاند: «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ»(بقره،197). هدف او این است که خود و خلق خدا را به عشق الهی سوق دهد؛ چرا که دین چیزی جز عشق الهی نیست: «هَلِ الدِّینُ إلَّا الْحُبُّ؛ آیا دین جز عشق الهی است؟». تمام اعمالی که ما انجام میدهیم برای نیل به قرب و وصال الهی است. به پیامبر اسلام(ص) نیز فرمان داده شده است که مزدی جز این را از خلق بر رسالتش نخواهد: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى»(شوری،23). او میکوشد، به دین با عینک محبت، مدارا، اخلاق، عرفان و وحدت شیعه و سنی بنگرد و از همه آموزههای دینی تفسیری عاشقانه و عارفانه به دست بدهد. عشق و عرفانی که آبشخوری جز آیات و روایات ندارد. ان شاء الله |
شمار بازدیدها |
امروز:
114 بازدید
|
معرفی |
|
|
دسته بندی مطالب |
لینک های وبلاگ ها |